پدرش برایش موتورسیکلت خریده بود. رفت گواهینامه بگیرد. خیلی دیر آمد. به محض آمدن موتورش را قفل کرد و پارچه ای روی آن کشید.
متعجب پرسیدم: مگه نمیخوای ازش استفاده کنی؟!»
– نمی خوام مفت بمیرم.
خنده ام گرفت. –

ادامه مطلب


مشخصات

تبلیغات

کسب درآمد

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فیلم و سریال یخساز صنعتی گروه بازاریابی آرامش خیال Marketing Group Serenity Of Mind دلنوشته سید علی اکبر هاشمی نسب سیم کشی ماشین سنگین ☘ زندگی معکوس ☘ دانلود آهنگهای ایرانی قدیمی شاد The Invisible Me شعر های باران خورده .... حدیث غربت فاطمیّه